مسافرکش بدون مسافر داشته می رفته، کنار خیابون یه مسافر مرد با قیافه ی مذهبی می بینه کنار می زنه سوارش می کنه. مسافر روی صندلی جلو می نشینه. یه دقیقه بعد مسافر از راننده تاکسی می پرسه: آقا منو می شناسی؟
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
0 | 593 | azade1992 |
![]() |
10 | 4377 | azade1992 |
![]() |
0 | 1050 | admin |
![]() |
0 | 1334 | admin |
![]() |
0 | 1236 | admin |
![]() |
0 | 1152 | admin |
![]() |
0 | 1292 | admin |
![]() |
0 | 935 | admin |
![]() |
0 | 1549 | admin |
![]() |
0 | 975 | admin |
![]() |
0 | 1158 | admin |
![]() |
0 | 1023 | admin |
مسافرکش بدون مسافر داشته می رفته، کنار خیابون یه مسافر مرد با قیافه ی مذهبی می بینه کنار می زنه سوارش می کنه. مسافر روی صندلی جلو می نشینه. یه دقیقه بعد مسافر از راننده تاکسی می پرسه: آقا منو می شناسی؟
خنگول در یک تست هوش دردانشگاه که جایزه یک میلیون دلاری براش تعیین شده شرکت کرد
اما با دیدن این سوالات از خیر جایزه گذشت …
و اما این سوالات چی بودن ؟ ؟ ؟
سوالات به نظر آسونه اما واقعا جواب های خنده داری دارن
به ادامه مطلب برین و از دستشون ندین(۱۰۰%واقعی)
وقتی، دانایی به طریق داستان گفته بود که درختی در هندوستان است که هر که میوه ی آن را بخورد عمر جاودان می یابد. پادشاهی این سخن شنید، او از فرط راستی (سادگی - شاید هم طمع به عمر زیاد) کسی را به هند فرستاد تا میوه ی آن درخت را بیاورد.